برگشتن از شمال
از صبح مامانی مشغول جمع کردن وسایلمون هست امشب قراره برگردیم مشهد. بابا جونم لحظه شماری میکنه تا ما برسیم مشهد آخه دلش واسم یه ذره شده! منم خیلی دلم تنگ شده واسه بابا جونم. بوس بابا جون به زودی میام بابای نازم. بوس دوست دارم خاله مریم و خاله سامره اومدن خونه عزیز. سرظهر مامانی و خاله سامره منو حمام کردن. غروب عارف جون و عرفان جون و شوهر خاله حسن اومدن خونه عزیز و کلی با من بازی کردن خاله فاطمه هم اومد سنا جون واسم لالایی خوند و مامانی از ما فیلم گرفت، شام خوردیم و به اتفاق خانواده خاله سامره رفتیم راه آهن- نیم ساعت زودتر رسیدیم. پسرخاله محمد هم اومد تا با ما بیاد مشهد. قطار اومد و ما سوار شدیم رفتیم داخل کوپه خودمون سه تا خاله پیدا کرد...
نویسنده :
مامان و بابا
13:59