زیارت امام رضا
طبق معمول یک شنبه ها بابایی حرم رفته بود من و مامانم تصمیم گرفتیم حرم بریم. ساعت 5 عصر از خونه حرکت کردیم حدود 5.30 حرم رسیدیم از درب طوسی وارد شدیم مامان به من گفت دخملم به آقا امام رضا سلام بده بگو سلام امام رضای مهربون! منم گفتم شلام امام رضای مهربون! امام رضا هم گفت خوش اومدی کوچولوی نازنین
وارد صحن انقلاب شدیم رفتیم کنار ضریح امام رضا. مثل همیشه حرم پر بود از زائرین امام رضا که به پابوسش اومده بودند. حرم خیلی خیلی قشنگ شده بود منم بغل مامانی همه جا رو نگاه می کردم.
به طرف ضریح می رفتیم مامانم درب طلایی ورودی ضریح را بوس کرد و دستاشو روی درب می کشید منم دستای کوچولومو روی درب می کشیدم همه داشتند بهم نگاه می کردند و لبخند می زدند.
مامان زیارت نامه خوند و دستامو بالا آورد گفت دخملم برای همه بچه ها، مامانو و باباها دعا کن!
منم برای همه بچه ها، عزیز جون و آقاجون، خاله سکینه، خاله نادیا، خاله ماریا، خاله سامره، عمه آرزو، عمه معصومه، عمه نرگس، عمه زهرا و ... دعا کردم.
بعد از زیارت رواق امام رفتیم و منتظر باباجون نشستیم داخل رواق با یک نی نی دوست شدم که یک ماه بزرگتر از من بود و اسمش فاطیما بود که از کاشان اومده بود. مامان فاطیما از مامانم در مورد من سوال میکرد و از من و فاطیما که کنار هم بودیم عکس گرفت مامان منم یه عکس یادکاری از من و فاطیما انداخت.
بعد از نماز مغرب بود که باباجون اومد و منو بغل کرد تا مامانی نماز بخونه بعدش داخل صحن رفتیم چند تا عکس با بابایی گرفتیم.